بارادباراد، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

روزهای زندگی با تو...

واکسن یکسالگی

چند روز بعد از تولد یکسالگیت شما رو بردیم تا واکسنت رو بزنیم . واکسن شما رو همیشه دکترت تو مطب میزنه . طبق معمول واکسنهای دیگه من ایندفعه هم از چند روز قبلش کلی استرس داشتم ، چون طاقت دیدن درد کشیدنت رو نداشتم . اما خدارو شکر این واکسنت آسونترین واکسنی بود که زدی چون فقط لحظه ای که  دکترت واکسن رو زد گریه کردی و خدارو شکر بعدش نه تب کردی و نه درد کشیدی بعدش. خدایا شکرتتتتتتت. راستی اینم بگم که این واکسن رو به دستت باید میزدی.
3 خرداد 1394

راه افتادن گل پسرممم

پسر شیرین مامان دقیقا وقتی ۱۳ ماهه شدی راه افتادی، تا قبل از این حتما باید دستت رو به جایی می گرفتی تا بتونی راه بری . اما از این به بعد میتونی مستقل و آزاد راه بری پسر قشنگم. به نظرم لحظه ی راه افتادن بچه بی شک یکی از شیرین ترین و قشنگ ترین لحظه های زندگی پدر و مادره. حالا بزار برات بگم که چطوری شروع کردی به راه رفتن. عشق مامان ،یه شب که خونه بابا ایرج و مامان فریده بودیم ، خاله پگاه و مامان جون نشستن نزدیک هم و شما رو تشویق کردن که بری سمتشون ، اولش خیلی با احتیاط میرفتی و چندین بار اون مسیر کوتاهو افتادی زمین عشقم ،اما هر دفعه با انرژی بیشتری شروع به حرکت میکردی ، بعدش من و بابا منصور و بابا ایرج هم نشستیم رو زمین و یه دایره درست کردیم و ...
3 خرداد 1394

تولد یکسالگی

پسر قشنگ مامان باورم نمیشه که این یکسال به این سرعت گذشت . یکسال پر از روزهای خوب و قشنگ و حتی روزهای سخت و تلخ، اما هر چی بود گذشت و من الان فقط خاطرات شیرینش در خاطرم مونده. امسال با تمام سالهای زندگیم فرق میکرد چون خدا یه فرشته به من داده که باید خیلی خیلی خوب ازش مواظبت کنم، فرشته ای که دیگه الان شده دلیل زندگیم ، فرشته ای که با اومدنش شادی وعشق رو در زندگیمون چندبرابر بیشتر کرد. عشق مامان الان که یک سالت شده هم خیلی خوشحالم و هم ناراحت ، خوشحال از اینکه تو داری بزرگ میشی و ناراحت از اینکه روزهای قشنگ کودکیت داره به سرعت سپری میشه . تولد یکسالگی شما خیلی خوب برگزار شد پسر قشنگم . من برای تم تولد تم زنبوری رو انتخاب کردم و همه وسایلت رو...
30 ارديبهشت 1394

وروجک کوچولو

سلام عزیز مامان پسر قشنگم، که دیگه انقدر شیرین شدی که اصلا دوست ندارم این روزا تموم بشه ، باراد قشنگ مامان امروز که دارم این مطلب و برات می نویسم شما دقیقا ۱۱ ماهت تموم شده و کلی اتفاق های خوب برات افتاده ، اول از همه اینکه شما از ۸ ماهگی شروع کردی به چهار دست و پا رفتن  یعنی اوایلش با ترس و یواش یواش حرکت می کردی و تو نه ماهگی دیگه بی پروا حرکت می کردی ، از دندونات هم بگم که یکی یکی مروارید های قشنگت دارن در میان و الان ۸ تا  از دندونات در آمدن ۴ تا بالا و ۴ تا پایین. خداروشکر تا الان تو دندون در آوردن اذیت نشدی عشقم فقط بی اشتها میشی تا اون مرواریدهای قشنگت در بیان ، از ۱۰ ماهگی هم کم کم شروع کردی به ایستادن و الان دیگه راحت میشی...
31 مرداد 1393

نشستن

جیگر مامان این ماه یعنی هفت ماهگی ماه شلوغ و پر ماجرایی برای شما بود . اول از همه اینکه ۲تا مروارید خوشگلت در اومدن و دقیقا چند روز بعد  یعنی ۸ اردیبهشت شما برای اولین بار خودت به تنهایی نشستی . وای کوچولوی من وقتی میشینی اینقدر ناز و کوچولو هستی که آدم دلش می خواد بخورتت. در همین حین هم داری تمرین میکنی از حالت سینه خیز به حالت چهار دست وپا رفتن تغییر حالت بدی خیلی با مزست کارت .دو تا قدم هم بر میداری و بعد خسته میشی و میوفتی.  دیگه از کارات بگم کلا ماجرا جو شدی و همش مامان باید مواظبت باشه که اتفاقی خدایی نکرده نیوفته برات    تا میبینی کسی حواسش نیست با سرعت میری سمت میز تلویزیون و دست به دی وی دی و بقیه وسایل میزنی ، ی...
23 ارديبهشت 1393

اولین دندون

سلام عشق مامان پسر قشنگو مهربونم . عزیز دلم دو تا دندون در آوردی خیلی خوشگل شد ی. .دندون موشی من روز  ۵ اردیبهشت ماه که روز جمعه بود دیدیم دندونای سفیدو کوچولوی شما در اومدن یعنی شما چند روز بود از هفت ماهت گذشته بود و وارد ماه هشت زندگیت شده بودی، الهی من فدای خودت و اون دندونای خوشگلت بشم که از وقتی در اومدن همش وقتی داری شیر می خوری مامانو گاز می گیری و جیغمو در میاری اما همین که می خندی همه دردها از جونم میره بیرون عشق مامان. اون چند روزی که داشتی دندون در میووردی یکم بی تابی کردی و کلا غذا نمی خوردی، ما فکر میکردیم چون سرما خوردی داری بی تابی می کنی اما نگو اون مروارید های خوشگل شما دارن در میان . پسر نازم عاشقتم . 
23 ارديبهشت 1393

خلاصه وار

پسر قشنگم الان که دارم این مطلبو برات می نویسم روز ۱۲ فروردین سال ۱۳۹۳ هستش که اولین عید شماست عشق مامان. انقدر گلی و انقدر جیگری که همه عاشقت شدن نفس من. پسر گلم الان شما دقیقا ۶ ماهت شده، اول از همه برات بگم که شما دقیقا وقتی ۴ ماهه شدی شروی کردی به غلت زدن و دقیقا وقتی که ۵ ماهه شدی شروع کردی به خوردن پاهات . قربون اون پاهای کوچولوت بشم من که وقتی میکنی تو دهنت انقدر ملچ مولوچ میکنی که منم دلم بخواد بگیرمت از سر تا پات رو ببوسم.  عشق مامان امسال عید برای من و بابایی متفاوت ترین عیده چون بهترین هدیه خدا و بهترین فرشته خدا در کنار ماست .پسر شیرینم ماشاله انقدر مهربون و خوش اخلاقی که دل همه رو بردی هر کس که بهت می خنده شما هم با لبخند...
17 فروردين 1393