بارادباراد، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

روزهای زندگی با تو...

انتخاب اسم

پسر قشنگم بالاخره بعد از کلی تلاش اسمت رو انتخاب کردیم امیدوارم که تو هم این اسم رو دوست داشته باشی. من و بابایی نهایت تلاشمونو کردیم تا اسم قشنگ و برازنده ای برات انتخاب کنیم اسم شما شد: باراد به معنی    1- نیرومند، جوانمرد؛ 2- (اَعلام) نام پسر کسی که در زمان شاپور اول می زیسته و نام او در کتیبه‌ی زردشت نوشته شده است.  
20 شهريور 1392

چکاب 33 هفتگی

سلام مامانی قربونت بشم من پسر کوچولوی نازم بیصبرانه منتظر دیدنتم. مامانی 3 روز پیش رفتم پیش خانم دکتر واسه چکاب . دوباره صدای قلب نازنینتو شنیدیم و خانم دکتر گفت همه چیز خوبه. جواب آزمایش دفع پروتئینم رو هم گرفتم که خداروشکر چیزی نبود چون خانم دکتر احتمال میداد من دچار مسمومیت حاملگی شدم اما خدارو هزار مرتبه شکر این اتفاق نیفتاد. از خودت بگم که دیگه کمتر لگد میزنی و بیشتر تکون میخوری یعنی از این اینور شکمم میری اونور و هی جا به جا میشی بعضی وقت ها هم یه جای شکمم قلمبه میشی و قشنگ از روی پوست معلومه که قلمبه شدی. دیگه از حال و هوای بقیه هم بگم که بابائی خیلی دوست داره و همش داره قربون صدقت میره هر شب و هر روز داره باهات حرف میزنه و حسابی نا...
27 مرداد 1392

چکاب 31 هفته ای

سلام مامانی بعد از مدت ها تونستم بیام وب لاگت آخه سرعت اینترنت خیلی پایین بود و باز نمیکرد صفحه رو. اول از همه بگم که ماشالله حسابی بزرگ شدی و شکم مامان هم حسابی قلمبه شده جیگرم. 2 هفته پیش رفتم سونو که روی ماهتو ببینم ماشالله وزنت تو 31 هفته 1550 بود و آقای دکتر همه چیزو بررسی کرد و گفت همه چیز خوبه خدارو شکر. آخر سر هم روی صورت ماه شما زوم کرد و همون موقع شما زبونت رو درآوردی و انگار به ما زبون درازی کردی دیگه همه کلی خندیدن به این کار شما. قربونت بشم من که دیگه داره لحظه دیدار نزدیک میشه .دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممممممممممممم  ...
26 مرداد 1392

چکاب 29 هفتگی

سلام مامانی قربونت بشم من . مامانی هر روز تکونات شدیدتر و واضح تر میشه حتی خیلی وقتها از روی لباسم هم معلومه نمیدونی چه ذوقی میکنم وقتی لگد میزنیو تکون میخوری. راستی اینم بگم که هنوز نیومده حسابی به بابائی وابسته شدی صبح ها با صدای بابائی بیدار میشی و شروع میکنی به شیطونی. چند روز پیش مامان تنهایی رفته بود خونه مامانی طلعت بابائی کار داشت نتونست یمونه فردا صبحش چون بابائی نبود شما انگار اصلا دوست نداشتی بیدار شی هر کاری کردیم تکون بخوری اصلا توجه نکردی انگار بی حوصله بودی تا اینکه بابائی اومد و شما صداشو شنیدی و از اون به بعد شیطونیو شروع کردی . از اون شب هم بابائی همش بهم فخر میفروشه که منو پسرم به هم وابسته ایم و از این حرفا خلاصه حسابی ما...
30 تير 1392

بدون عنوان

سلام مامانی خوبی ؟ راحتی تو دل مامان یا نه؟ از خودم اول بگم که پریشب رفتم دکتر خداروشکر همه چیز خوب بود صدای قلب شما هم شنیدیم قربونت بشم . جواب آزمایش قندم هم گرفتم خداروشکر مشکلی نداشتم. الان 2 روز صبح ها با صدای بابائی از خواب بلند میشی و کلی منو لگد بارون میکنی . خاله پگاه هم الان تکونات و حرکت هاتو قشنگ موجه میشه و کلی ذوق میکنه . دیگه دیشب هم عمه جونی دستگاه آورد و صدای قلبتو پخش کرد  و کلی همه ذوق کردن. دیگه اینکه مواظب خودت باش نفسم مامان هم مواظبته حسابی  ...
10 تير 1392

سونوی 4 بعدی

سلام مامانی دیشب با بابائی رفتیم سونوگرافی فرزانه که از 1 ماه پیش وقت گرفته بودم .قربونت بشم صورت ماهتو بالاخره دیدیم فقط شما اینقد از صبح تو شکم مامان شیطونی کرده بودی خسته شده بودی و خواب بودی برای همین خیلی به دکتر توجه نمیکردی و تکون نمیخوردی آقای دکتر هم مامانیو مجبور میکرد همش بچرخه و به حالتهای مختلف بخوابه تا بلکه هم شما از خواب نازت بیدار بشی اما خداروشکر پس از نیم ساعت که من هی زیر دست دکتر میچرخیدم شما هم تکون خوردی و دکتر همه چیزو بررسی کرد و گفت خداروشکر همه چیز خوبه و آقا پسر ما الان 800 گرم وزن داره و 25 هفته و 1 روزش هست خداروشکر مامانی مواظب خودت باش منم قول میدم از بیرون هواتو داشته باشم و مراقبت باشم 
5 تير 1392

بدون عنوان

راستی امروز بعد از یکماه من و بابائی داریم میایم ببینیمت دفعه قبل که سونوی سه بعدی انجام دادیم شما خیلی کوچولو بودی و تقریبا تو هفته 19 بودی برای همین خانم دکتر گفت که اگه بخوایم میتونیم که چند هفته دیگه دوباره بریم سونوی سه بعدی تا شمارو قشنگ ببینیم البته امیدوارم ایندفعه پشتت رو به ما نکنی و اجازه بدی منو بابا روی ماهتوببینیم بیصبرانه منتظر دیدنتیم . امیدوارم همه چیز به خوبی پیش بره عزیز دل مامان     ...
4 تير 1392