وروجک کوچولو

سلام عزیز مامان پسر قشنگم، که دیگه انقدر شیرین شدی که اصلا دوست ندارم این روزا تموم بشه ، باراد قشنگ مامان امروز که دارم این مطلب و برات می نویسم شما دقیقا ۱۱ ماهت تموم شده و کلی اتفاق های خوب برات افتاده ، اول از همه اینکه شما از ۸ ماهگی شروع کردی به چهار دست و پا رفتن  یعنی اوایلش با ترس و یواش یواش حرکت می کردی و تو نه ماهگی دیگه بی پروا حرکت می کردی ، از دندونات هم بگم که یکی یکی مروارید های قشنگت دارن در میان و الان ۸ تا  از دندونات در آمدن ۴ تا بالا و ۴ تا پایین. خداروشکر تا الان تو دندون در آوردن اذیت نشدی عشقم فقط بی اشتها میشی تا اون مرواریدهای قشنگت در بیان ، از ۱۰ ماهگی هم کم کم شروع کردی به ایستادن و الان دیگه راحت میشینی و بلند میشی البته هنوز دستت رو به میز یا مبل می گیری تا بتونی بلند بشی، دیگه مامان جونی همه مجسمه هاش رو جمع کرده چون تا بیکار میشی میری سمت میز تلویزیون و همه چیز رو به هم میریزی. الهی من فدات بشم مامان این روزا خیلی خیلی شیرین شدی و هر روز بیشتر از قبل بهم ثابت میشه که چقدر عاشقتم و همه زندگی من وبابایی هستی شما. عشق مامان شما تازه معنی بابا و مامان رو متوجه شدی و دیگه من و بابایی رو به اسم صدا میکنی البته بعضی وقت ها اشتباهی به من میگی بابا و به بابایی میگی مامان ;-) . الهی فدای اون بابا مامان گفتنت بشم من. راستی بیا رو هم یاد گرفتی و تا چیزی رو می خوایی اون دست کوچیکت رو باز و بسته میکنی و می گی باه یعنی همون بیا . عسل مامان این روزها شدیدا به بابا ایرج وابسته شدی و تا بابا ایرج از سر کار میاد میری بغلش و اجازه نمیدی حتی لباس هاشو عوض کنه. هر جا بابا ایرج باشه شما سریع میری بغلش . شنیدم پسر ها بابابزرگاشون رو خیلی دوست دارن و من الان این موضوع رو دارم به چشم خودم میبینم، وقتی خونه باباحاجی هم میریم شما اولین نفر فقط بغل ایشون میری و خیلی دوسشون داری.خوب دیگه خیلی زیاد حرف زدم فعلا تا همین جا بسه انشاله بازم میام و ادامه شیرین کاری ها و شیرین زبونی هات رو میگم. بارادم عزیزترینم من و بابایی خیلی خیلی دوست داریم . و از خدا ممنونیم که همچین هدیه قشنگ و با ارزشی رو به ما داد که با وجود شما زندگی سه نفره مون خیلی خیلی شیرین بشه‌ :-*